شهردار ، فقط چند کلمه ای با تو حرف دارم :
در جای جای خیابانهای شهرمان کودکانی هستند که در آرزوی روز های قشنگ با گام های خسته قدم بر سنگفرش آن می گذارند تا با یک دست نان آور خانه ای باشند که سرپرست آن به هر دلیلی از جمله اعتیاد، زندان و از کار افتادگی قادر به تامین مایحتاجش نیست و با دست دیگر کتاب به دست روز های زیبای آینده را در ذهن خود ترسیم کنند.
درهر گوشه از این شهر هستند تعداد زیادی از کودکان کار که گرما و سرمای روزهای سخت سال را سپری می کنند تا لقمه نانی حلال در آورند اما در کنار آن از تمام آرزوهای کودکی خود دست کشیدند و با دستانی پینه بسته و آفتاب خورده در حسرت آموختن علم وتحصیل هستند و آرزوی رفتن به پارک بدون دغدغه را دارند کودکانی که در حسرت تفریح با خانواده های خود هستند و نگاه های تمسخر آمیز سایر شهروندان نمکی بر زخم ها و دردهای آنان است.
درهر گوشه از این شهر هستند تعداد زیادی از خانواده های بی سرپرست هستند که با اسباب اندکشان در کنار خیابان ها شب را با ترس یه صبح می رسانند. و در آرزوی تنها یک اتاق هستند.
درهر گوشه از این شهر هستند تعداد زیادی دختران بی سرپرست که به هر دلیلی پدرشان را از دست داده اند و تن می فروشند تا لقمه ای برای مادر و برادر و خواهر کوچکتر از خود ببرند. آری تو به آنها می گویی روسپی، اما شرف روسپی را شکر که اگر میفروشد از تن می فروشد نه از دین.
درهر گوشه از این شهر، مامورانت هر روز صدها دستفزوش پیر وجوان را غارت می کنند و آنها با چشمانی شرمنده به خانه هایشان بر می گردند. خشونت مأموران گاه منجر به مرگ دستفروش میشود . مثل مورد علی چراغی که تابستان گذشته در درگیری با ماموران سد معبر شهرداری کشته شد. عکس زیر پسر وی را نشان میدهد که بعد از فوت پدر سرپرست خانوادهی خود شده و دستفروشی میکند.
اگر فقیر دزدی کند، میشود “سرقت”، اگر ثروتمند دزدی کند، میشود “اختلاس”
در دنیایی که حتی مفاهیم هم با مقدار پول که در جیب است، عوض میشود، به دنبال عدالت هستیم؟
آقای شهردار،
همکاران و دوستان شما از چه توع خونی هستند که دیگر هموطنان تو نیستند؟ اگر آنها حقی از بیت المال ندارند فدای سرت، فقط بگذار زندگی کنند ، آنها هم انسانند ، هموطن تو هستند و چشمانی در راه دارند.