تیمور لنگ چنین میگوید که: شگفت زده شدم از پدری با دَه پسرش که لقمه های آنچنان بزرگ میگرفتند، پرسیدم اهل کجایید؟ گفت زابل. گفتم آیا رستم از میان شما بوده؟ گفت بله این دَه پسر من نیز رستم هستند. من که مردی بلند قد هستم پیش آنها کوتاه قد بودم…
از آنجا قصد کردم سپاهی از زابل به لشکرم بیفزایم. هنگامی که به زابل رسیدم هزاران رستم دیدم، از سالار زابلستان خواستم تا چند تن از این مردان را برای سپاهم ببرم، اما گفت این مردان از دوره رستم تا امروز عادت دارند در قشون ایران باشند و هرگز سرباز اجنبی نمیشوند… او یک دست لباس رزم به من داد که بسیار برایم بزرگ بود
به نقل از کتاب “منم تیمور جهان گشا” ترجمه ذبیح الله منصوری